خرداد ۰۷، ۱۳۸۹

باور نمیکنم!

باورت میشه که یکسال گذشت؟
باورم نمیشه!
انگار همین دیروز بود که با همه ی شور و شوقم تصمیم گرفتم رای بدم!
همین روزا بود...
باورم نمیشه!
توی خیابون ولیعصر بالای سرم شلیک شد! شاخه ی درخت شکست و افتاد جلوی ‍‍‍پام!
باورم نمیشه!
توی خیابون ولیعصربهمون اشم آور شلیک شد! کور شده بودم و از شدت خفگی به حفاظهای مغازه ها چنگ میزدم!
باورم نمیشه!
توی چهارراه وصال ایستاده بودیم و جلوی چشممون
پاهای زنی رو گرفته بودن و روی زمین می کشیدن در حالی که لباسش...!
باورم نمیشه!
این همه خونی رو که تو خیابونای تهران ریخته شد! این همه انسانی که توی این خیابونا کشته شدن! همون خیابونایی که هر روز من و تو ازشون عبور میکنیم و چقدر همه چی آرومه!
نه ٍ باورم نمیشه!
..............................

خرداد ۰۶، ۱۳۸۹

از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام

محمدعلی بهمنی

اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۹

خانه­ های دمکرده، کوچه­ های بغض­ آلود
طرح شهر خاکستر در زمینه­ ای از دود
چرک آب و سرد آتش، خفته باد و نازا خاک
آفتاب بی چهره، آسمان غباراندود
در کجای این دلتنگ می­دهید پروازم؟
پرسه ­های عصرانه! ای مدارتان مسدود!
یاد روزگارانی کآسمان و آفاقش
همت پر ما را، عرصه­ ی حقیری بود
در سکون این مرداب، بو گرقته گندیدیم
مثل ماهی تنبل، تا جدا شدیم از رود
فصل ضجه و زنجیر باز هم رقم خورده است
خیره چشم ما تا دور، باز در پی موعود
در کجای این دفتر تا نشانشان ثبت است
بردگان جان داده، پای باروی نمرود؟
پای هر ستونش را دشنه ­ای موشح کرد
پاره و پریشان باد، این کتاب خون­ آلود!


حسین منزوی

اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۹

نخست دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیزی
به هیات او در آمده بود،
آن گاه دانستم
که مرا دیگر از او گزیر نیست...

احمد شاملو