خرداد ۰۷، ۱۳۸۹

باور نمیکنم!

باورت میشه که یکسال گذشت؟
باورم نمیشه!
انگار همین دیروز بود که با همه ی شور و شوقم تصمیم گرفتم رای بدم!
همین روزا بود...
باورم نمیشه!
توی خیابون ولیعصر بالای سرم شلیک شد! شاخه ی درخت شکست و افتاد جلوی ‍‍‍پام!
باورم نمیشه!
توی خیابون ولیعصربهمون اشم آور شلیک شد! کور شده بودم و از شدت خفگی به حفاظهای مغازه ها چنگ میزدم!
باورم نمیشه!
توی چهارراه وصال ایستاده بودیم و جلوی چشممون
پاهای زنی رو گرفته بودن و روی زمین می کشیدن در حالی که لباسش...!
باورم نمیشه!
این همه خونی رو که تو خیابونای تهران ریخته شد! این همه انسانی که توی این خیابونا کشته شدن! همون خیابونایی که هر روز من و تو ازشون عبور میکنیم و چقدر همه چی آرومه!
نه ٍ باورم نمیشه!
..............................

۷ نظر:

دونا گفت...

هنوزم كه از خيابون آزادي رد ميشم
تصويرها جلوي چشمم رژه ميرن. دود، فرياد. شعارها توي گوشم زنگ ميزنند، تكرار ميشن، با صدايي كه تو گوشم مي پيچه، لب ميزنم. به پلهاي عابر پياده كه نگاه ميكنم ميگم آزادي انديشه از روي پل نميشه. انقلاب، وليعصرو ... و همه ي خيابونايي كه توش خاطرات خوب دارم بدترين خاطراتم شكل گرفته. و وقتي توش قدم ميزنم. خاطراته تلخه كه مياد جلو چشمم. خاطرات خوب رفته پس كله م.
اي واي نايي چي بگم كه شرح غصه درازه

نامیه گفت...

منم باورم نمی‌شه!!

علي م گفت...

ترس من همه از مردن در سرزميني است كه درآن مزد گوركن از آزادي آدمي افزون باشد.
من هم شايد باورم نشه امابايد باورمون بشه بايد باورمون بشه كه توي اين كشور يا هرجاي ديگه اي براي به دست اوردن ازادي بايد خون داد بايد جون داد. اما فقط دوست ندارم باور كنم كه راه ازادي در اين كشور از انقلاب هست.
اما خوشحالم از اينكه حداقل شرمسار تاريخ نخواهيم بود.

علی ن گفت...

گاهي فکر می‌کنم واقعن اون خون‌ها به هدر نرفت!؟

نيروانا گفت...

من فقط منتظرم.

نایی گفت...

منم همینطور!

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.