فروردین ۰۲، ۱۳۸۹

امسال عید واسه ام حال و هوای خاصی داره،
همه چیز بوی آخرین بار رو می ده،
با وجود اخساس خیلی خوبی که از رسیدن عید و تعطیلات و دیدن فامیلا دارم
یه غمی ته دلم هست...
از اینکه سال دیگه شاید لذت بودن در کنار خانواده و فامیل رو موقع عید نداشته باشم واقعا دلم میگیره.
گاهی دچار تناقض بدی میشم، اینکه دارم چی رو از دست میدم که چی رو به دست بیارم...
سخته...

اسفند ۲۴، ۱۳۸۸

سفر مرا به زمین های استوایی برد.
و زیر سایه ی آن "بانیان" سبز تنومند
چه خوب یادم هست
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:
وسیع باش،
و تنها،
و سربه زیر،
وسخت.

پاره هایی از شعر مسافر- سهراب سپهری

تمام تلاشم رو میکنم تا اینگونه باشم.

اسفند ۲۲، ۱۳۸۸

عبور باید کرد.
صدای باد می آید، عبور باید کرد.
و من مسافرم، ای بادهای همواره!
مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید.
مرا به کودکی شور آبها برسانید.
و کفش های مرا تا تکامل تن انگور
پر از تحرک زیبایی خضوع کنید.
دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر
در آسمان سپید غریزه اوج دهید.
و اتفاق وجود مرا کنار درخت
بدل کنید به یک ارتباط گمشده ی پاک.
و در تنفس تنهایی
دریچه های شعور مرا بهم بزنید.
روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید.
حضور "هیچ" ملایم را
به من نشان بدهید...

پاره هایی از شعر مسافر- سهراب سپهری

رفتن برام مثل بند بند این شعر گنگه...

اسفند ۲۰، ۱۳۸۸

...

من ساده‌ام
و معصوم
آن‌قدر که دلم
برای آن پشه‌ای
که شبانه خون‌ام را می‌نوشد
می‌سوزد
و بزم شبانه‌اش را
پرخون می‌خواهم
پرخون!
لب‌ام را ببوس

...

من ساده‌ام
و معصوم
مثلث و مربع و مستطیل نمی‌شناسم
خطوط من
به یک منحنی ساده ختم می‌شود
مثل انتهای فواره
برگشت یک موج
شیب آرام یک شانه
که جان می‌دهد
برای سر گذاشتن و
بوسه و
نوازش و
گرفتن بهانه و
گریه‌های عاشقانه و
خنده‌های کودکانه و
سلام!
لب‌ام را ببوس

من ساده‌ام
و معصوم
یک لیوان سفالین آبی
که از شیر آب مهربانی
پر شده
تشنگی‌ام را
فرو می‌نشاند
نوازش گرم یک دست
شب‌ام را چراغانی می‌کند
و یک تکه نان دل‌خوشی
برای سیر کردن‌ام
کافی‌ست!
مرا مخواه به فریب
مرا مجوی به دروغ
مرا مبوس به دلهره
مرا به من مگو
مرا به خود مخواه
مرا کشف کن
خالق سیاه تنهایی!
لب‌ام را ببوس

من ساده‌ام
و معصوم
.
.
.
خداحافظ!
لب‌ام را ببوس

از وبلاگ رادیوسیتی

اسفند ۱۲، ۱۳۸۸

میان این همه راه که به تو نمی رسند
چه سخت است راه تو را گم کردن...

از کتاب کولی، کی کاووس یاکیده