اسفند ۲۰، ۱۳۸۸

...

من ساده‌ام
و معصوم
آن‌قدر که دلم
برای آن پشه‌ای
که شبانه خون‌ام را می‌نوشد
می‌سوزد
و بزم شبانه‌اش را
پرخون می‌خواهم
پرخون!
لب‌ام را ببوس

...

من ساده‌ام
و معصوم
مثلث و مربع و مستطیل نمی‌شناسم
خطوط من
به یک منحنی ساده ختم می‌شود
مثل انتهای فواره
برگشت یک موج
شیب آرام یک شانه
که جان می‌دهد
برای سر گذاشتن و
بوسه و
نوازش و
گرفتن بهانه و
گریه‌های عاشقانه و
خنده‌های کودکانه و
سلام!
لب‌ام را ببوس

من ساده‌ام
و معصوم
یک لیوان سفالین آبی
که از شیر آب مهربانی
پر شده
تشنگی‌ام را
فرو می‌نشاند
نوازش گرم یک دست
شب‌ام را چراغانی می‌کند
و یک تکه نان دل‌خوشی
برای سیر کردن‌ام
کافی‌ست!
مرا مخواه به فریب
مرا مجوی به دروغ
مرا مبوس به دلهره
مرا به من مگو
مرا به خود مخواه
مرا کشف کن
خالق سیاه تنهایی!
لب‌ام را ببوس

من ساده‌ام
و معصوم
.
.
.
خداحافظ!
لب‌ام را ببوس

از وبلاگ رادیوسیتی

۳ نظر:

ناشناس گفت...

خوش آمدی که خوش آمد مرا ز آمدنت

من آماده ام!!!

ناشناس گفت...

- تو فکر میکنی کسی باشه که بخواد آدمو بدون فریب دروغ دلهره و خودخواهی؟
اکثرا واسه خودشون میخوانت!!!
ولی پیدا میشه؛ خوبشم پیدا میشه!!
همون خالق سیاه تنهاییه که باید کشفش کنیم.
- و تو فکر میکنی میشه آدم خودش اینجوری باشه؟ چی میشه اگه بشه!!!
خیلی حرف زدم
خداحافظ

نایی گفت...

سخته که پیدا بشه اما من ناامید نمیشم !