اسفند ۲۴، ۱۳۸۸

سفر مرا به زمین های استوایی برد.
و زیر سایه ی آن "بانیان" سبز تنومند
چه خوب یادم هست
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:
وسیع باش،
و تنها،
و سربه زیر،
وسخت.

پاره هایی از شعر مسافر- سهراب سپهری

تمام تلاشم رو میکنم تا اینگونه باشم.

۷ نظر:

ناشناس گفت...

طبعي بهم رسان كه بسازي به عالمي
يا همتي كه از سر عالم توان گذشت

ناشناس گفت...

دلا خو كن به تنهايي كه از تن ها بلا خيزد!

ناشناس گفت...

اينهمه تغيير و تفاوت بين دو پست يعني چي؟ ميشه توضيح بدي؟ اينا ناشي از تغييره كه تو همين مدت كم اتفاق افتاده؟ جالبه!!!

ناشناس گفت...

يك موضوع خيلي مهم كهمن خودم باهاش برخورد كردم اينه كه اطرافيان در مورد اتفاقات و مسائلت خيلي نظر ميدن كه همش از ذهنيت خودشون مياد! نميدونن كسي كه مستقيما اون تجربه رو بايد بگذرونه چه حسي داره!آرزوهاي دست نيافته و حتي عقده هاي خالي نشدشونو (كه گاهي وقتا بشكل احساسات نشون داده ميشه) توي تو جستجو ميكنن
پس حرفاشونو، ابراز احساساتشونو، غمشونو،پيش بينيهاشونو... زياد جدي نگير.
خودت باش.

نایی گفت...

این دو تا پست از دو چیز متفاوت حرف میزنن،قابل مقایسه نیستن با هم به نظرم.
اما من در کل هر دوشون رو دوست دارم،
ضمن اینکه شاعر هم توی یه شعر هر دو رو اورده!

سعی میکنم که اونجا برم دنبال همه ی اون چیزایی که ارزوشو داشتم...

ناشناس گفت...

پس خدانگهدار!
از بابت زحمتهای این چند روز هم عذر میخوام.

سیما گفت...

وسیع باش
و تنها
و سرفراز
و نرم.