خراش بجای مانده، اثری از آمدن من بود؛ هنگامه ای که تو نیامده بودی! اثری گذاشتم تا آغاز دیدارت با یاد من احساست را آغاز کنی!اکنون کجایی؟ کجای این پهناور احساس خسبیده ای که کوبه های پیاپی من دیگر بیدارت نمیکند؟
نخوابیدم،خودم رو به خواب زدم...
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند.و دست منبسط نور روی شانه آن هاستنه وصل ممکن نیستهمیشه فاصله ای هست.
واقعا اینطوره...نمیدونم چرا ولی اگه سهراب بود شاید می گفت : و خاصیت عشق این است :0
ارسال یک نظر
۴ نظر:
خراش بجای مانده، اثری از آمدن من بود؛ هنگامه ای که تو نیامده بودی! اثری گذاشتم تا آغاز دیدارت با یاد من احساست را آغاز کنی!
اکنون کجایی؟ کجای این پهناور احساس خسبیده ای که کوبه های پیاپی من دیگر بیدارت نمیکند؟
نخوابیدم،خودم رو به خواب زدم...
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند.
و دست منبسط نور روی شانه آن هاست
نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست.
واقعا اینطوره...
نمیدونم چرا ولی اگه سهراب بود شاید می گفت : و خاصیت عشق این است :0
ارسال یک نظر