تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی "ها" می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
محمدعلی بهمنی
بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی "ها" می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
محمدعلی بهمنی
۶ نظر:
مرا یکباره مصلوب خودت کردی
ندانستی که من دیوانه ات خواهم شد هرشب
تو رفتی و من و غمهای تنهایی
که بالین را به دندان میکشم از بغض هر شب
...
نمیدونم چی بگم.
قشنگه و تلخ.
دلم فرياد مي خواهد نايي...
من این شعر رو خیلی دوست دارم. مرسی که نوشتیش اینجا تا فرصتی باشه دوباره و دوباره بخونمش.
منم خیلی دوست دارم این شعرو.... البته هیچوقت کاملاش رو نخونده بودم!فک میکنم از این محمدعلی بهمنی خوشم میاد کلا! از شعرهاش منظورمه!کلمات ساده و اینزمانی توی قالب سنگین و کاملا موزون اونزمانی!
یه جورایی مث سعدی سهله و ممتنع.
ارسال یک نظر