دی ۲۵، ۱۳۸۸

سلام ای شب معصوم،
سلام ای شبی که چشم های گرگ های بیابان را به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی ودر کنار جویبارهای تو ارواح بیدها، ارواح مهربان تبرها را می بویند.
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها می آیم و این جهان به لانه ی ماران مانند ست و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است که همچنان که تو را می بوسند در ذهن خود طناب دار تو را می بافند.
سلام ای شب معصوم،
میان پنجره و دیدن همیشه فاصله ای هست. چرا نگاه نکردم؟ مانند آن زمان که مردی از کنار درختان خیس گذر می کرد، چرا نگاه نکردم؟
انگار مادرم گریسته بود آن شب، آن شب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفت، آن شب که اصفهان پر از طنین کاشی آبی بود و آن کسی که نیمه ی من بود به درون نطفه ی من بازگشته بود، و من در آینه میدیدمش که مثل آینه پاکیزه بود و روشن بود و ناگهان صدایم کرد و من عروس خوشه های اقاقی شدم، انگار مادرم گریسته بود آن شب...
چه روشنایی بیهوده ای در این دریچه ی مسدود سر کشید. چرا نگاه نکردم؟ تمام بوسه ها ونوازش ها می دانستند که دستهای تو ویران خواهد شد و من نگاه نکردم تا آن زمان که پنجره ی ساعت گشوده شد و آن قناری غمگین چهار بار نواخت، چهار بار نواخت و من به آن زن کوچک برخوردم که چشمهایش مانند لانه های خالی سیمرغان بودند و آن چنان که در تحرک ران هایش میرفت گویی بکارت رویای پرشکوه مرا با خود به سوی بستر شب می برد...

فروغ فرخزاد

۲ نظر:

نامیه گفت...

سلام ای شبی که نیتجه‌ی مصاحبه‌ی لاتاری من معلوم شد و من به روی خودم نمیارم و خیلی مظلومانه از شب معصوم حرف می‌زنم!؛)

نایی گفت...

P:
ایرانی هستم دیگه،چی کار میشه کرد!
برم انور درست میشه:)