بهمن ۰۲، ۱۳۸۸

مرگ باور

مخوان مخوان غلط انداز دست شیطان را
اگر چه نقش زند آیه های ایمان را
نماند این همه مریم، نما چو برداری
نقاب روسپیان دریده دامان را
شکوه مجمع خورشیدها نپنداری
فریب مزرعه ی آفتاب گردان را
شب است و سردی آتش نمای گرمی چند
نکرده گرم نفس های این زمستان را
نه آسمان که نگارینه ای ست بر این سقف
کشیده اند در او نقش مهر تابان را
نمایشی ست که از پشت پرده دست کسی
به رقص آورد این سایه های بی جان را
گمان کودکیم کو؟ چو آب و آینه صاف
قبول قصه شهزادگان ودیوان را
به مرگ باور خود گریه می کنم که هنوز
یقین نداشته حتی وجود انسان را

سیمین بهبهانی

۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
خيلي خوندمش
شرمنده ولي بيب گيجه گرفتم.
ولي چرا تو هنوز وجود انسان رو باور نداري؟ مگه خودت انسان نيستي؟يه كم كم لطفي نيست كه"نمایشی ست که از پشت پرده دست کسی به رقص آورد این سایه های بی جان را"؟

ناشناس گفت...

راستي فكر كردي اينهمه موج نا اميدي از كجا مياد؟ از خودت! تو خود حجاب خودي نايي از ميان برخيز!

ناشناس گفت...

راستي يادم رفت بگم:
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گير
چه وقت مدرسه و بحث كشف كشاف است...

نایی گفت...

ز تند باد حوادث کزین چمن بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ یاسمنی

درست میگی...

maryam گفت...

maryam sefat az feyze to ey naxle brumand...............................................................................................................................................................................tanha na be surat ke be maana simin behbahani}:zanam emshab}.