بهمن ۰۹، ۱۳۸۸

پاداش

گیاه تلخ افسونی!
شوکران بنفش خورشید را
در جام سپید بیابانها لحظه لحظه نوشیدم
و در آیینه ی نفس کشنده ی سراب
تصویر تو را در هر گام زنده تر یافتم.
در چشمانم چه تابش ها که نریخت!
و در رگ هایم چه عطش ها که نشکفت!
آمدم تا تو را بویم،
و تو زهر دوزخیت را با نفسم آمیختی
به پاس این همه راهی که آمدم.

غبار نیلی شبها را هم را می گرفت
و غریو ریگ روان خوابم می ربود.
چه رویاها که پاره نشد!
و چه نزدیک ها که دور نرفت!
و من بر رشته ی صدایی ره سپردم
که پایانش در تو بود.
آمدم تا تو را بویم،
و تو زهر دوزخیت را با نفسم آمیختی
به پاس این همه راهی که آمدم.

دیار من آن سوی بیابان هاست.
یادگارش در آغاز سفر همراهم بود.
هنگامی که چشمش بر نخستین پرده ی بنفش نیمروز افتاد
از وحشت غبار شد
و من تنها شدم.
چشمک افق ها چه فریب ها که به نگاهم نیاویخت!
و انگشت شهاب ها چه بیراهه ها که نشانم نداد!
آمدم تا تو را بویم،
و تو: گیاه تلخ افسونی!
به پاس این همه راهی که آمدم
زهر دوزخیت را با نفسم آمیختی،
به پاس این همه راهی که آمدم...

سهراب سپهری

۶ نظر:

نامیه گفت...

چه خوبه آدم هر بار اینجا رو باز کنه و هر بار یه شعر تازه بخونه ها!
؛)

maryam گفت...

rasman be pase in hame rahi ke omadam ba hame abio sorxo banafsh taze fahmidam ke che qadr sare karim xosh be hale sohrab ke tah rishi dashto ma naaaaaaaaaa vali xob xoda pedaresho xodesho bimorze ke in sher o taqdime bashar karde ke betuni mofti to veb bezario maro beterekoni mersi sohrab mersi naie

علیرضا گفت...

رواني

اينا چيه مينويسي؟

واقعا ناعمه با اونهمه خصوصيات تو موندم اين حرفا از كجا مياد؟

داري به كسي پيغام ميدي؟

هر چي كه همشهريتون ميگه كه تو نبايد تكرارش كني

حالا كه اينجور شد بفرما:

...
به لابه گفتمش ای ماهرخ چه باشد اگر
به یک شکر زتو دلخسته ای بیاساید
...

نایی گفت...

آخه این شعر رو دوست دارم، فضاش با بقیه ی شعرای سهراب متفاوته. قرار بود چیزهایی رو که دوست دارم اینجا بذارم

af_dolfin@yahoo.com گفت...

salam naeme joon eshgham khooby? delam vasat ie noghte shode ishala hamishe khoob o shad bashy

نایی گفت...

سلام. ممنون عزیزم،
خیلی دوست دارم زودتر ببینمت :*